اصلا خوشم نمیاد هی میرن منبر و میگن غریب یا تویی یا مادرت؟
تو حرم وقتی که خوب دقت کنی می بینی غریب فقط امام رضاست. اصلا فراموش شدنی نیست. یک روز توی هر صحنی که چرخیدم چند تایی پیرزن را دیدم که حیران مانده بودند پولهایشان را چه کسی برداشته. مستقیم به آگاهی رفتم و گفتم: به هوش یک دزد آمده حرم و دارد صفا میکند. یک روز دور سقاخانه چندتایی مرد را دیدم که دوربین به دست از یک نقطه فیلم میگرفتند جلو رفتم از آب خوردن ملت عکس و فیلم میگرفتند. یک روز زنی را دیدم که پابه پای یکی از علیه السلام ها قدم برمیداشت غرق آرایش. یک روز زنی را دیدم دستهایش را که تجلی زیبایی بود تا آرنج بیرون آورده بودو وضو میگرفت جلو رفتم تا چیزی بگویم گفت تو جوجه پارسالی می خواهی به من درس دین بدهی من خودم استاد فلان جایم. یک روز به یکی گفتم اینجا وضو نگیر همسرش نزدیک آمد کارتی نشانم دادو گفت: من دستور میدهم و من گفتم: گوشم برای شنیدن حرفت کرشده. یک روز یک جفت احمق را پیدا کرده بودند که نذر داشتند دور ضریح گناه کنند. یک روز گوشه حرم احمقهایی را دیدم که روبروی نامحرمهای بسیاری حرکات عجیبی انجام میدادند. اینها یعنی ما جاهلهای دیوانه حرف اماممان را نمیفهمیم.
حالا بقیع میرویم. اولش محرم شده ایم. حج رفته ایم. هرچی گناه داشته ایم شسته شده. همه جوره پاک پاک . می ایستیم کنار خاک بقیع و احساسمان پدر قلبمان را در می آورد و بعد زارزار گریه میکنیم و سبک نمیشویم. خب ما آنجا حرف اماممان را فهمیده ایم. نگاهمان جز به محرم خودمان به کس دیگری نیست. حواسمان جز به اعمال خودمان به چیز دیگری نیست. میخواهیم پاک شویم. می خواهیم خدا را برای خودمان بگیریم. اینجا چه؟
عشقمان شده گوشی طرف ضریح گرفتن. عکس برداشتن. حرف زدن. چیزی خریدن. دور ضریح رفتن. پارچه آن بالا انداختن و تمام.
وقتی کسی را در بند اشرافیت به بند بکشی و حرفش را نفهمی غربت سنگین تری حس میکند.
تا کسی که تمام عمرش خاک را زیبا و مظهر حق دانسته و سادگی را ترجیح میداده و زبانش را همه میفهمند و بر مظلومیتش همه می گریند.
من با همه وجودم همیشه میگویم: غریب تویی امام رضا
شادی اش را صلوات